مهاجر

مهاجر

دلنوشه
مهاجر

مهاجر

دلنوشه

رویا




 یکی از برنده‌گان جایزه اُسکار درباره جایزه‌اش می‌گوید: «وقتی بچه بودم و می‌رفتم حمام، شامپو‌مو بغل می‌کردم، اشک از چشم‌هام سرازیر می‌شد و تصور می‌کردم جایزهٔ اسکاره! الان هم اشک از چشم‌هام سرازیر می‌شه؛ اما این ‌یکی دیگه واقعاً جایزهٔ اسکاره! شامپو نیست!!»


 چند وقت پیش یه روزنامهٔ انگلیسی به نقل از یکی از بازیکنان بزرگ فوتبال نوشته بود: «باور کنید من رؤیای تمام موفقیت‌هایم را در بچگی‌هایم دیده بودم...!»


  صاحب یکی از بزرگترین هتل‌های زنجیره‌ای تو بچگی سرایدار یک هتل بود و تمام جوانی و نوجوانی‌اش را هم صرف سرایداری کرده بود، اما الان ده‌ها هتل تو دنیا داره. در مصاحبه از ایشون سؤال می‌شه: «تمام نوجوانی و جوانی سرایدار بودی؛ چی شد که این شدی؟!» جواب میده: «من هتل‌بازی کردم!» «در تمام اون دوره که همه می‌دونن من سرایدار بودم و چمدان مشتری‌ها رو جابه‌جا می‌کردم، شب‌ها که رییس هتل می‌رفت خونه، من می‌رفتم تو اتاقش؛ لباس‌هامو درمی‌آوردم؛ لباس‌های رییس رو می‌پوشیدم؛ پشت میز می‌نشستم و هتل‌بازی می‌کردم! مدام تصور ذهنی من این بود که یکی از بزرگ‌ترین هتل‌داران دنیا هستم...!»


 حالا بعضی از ما تو خلوتمون «سرطان ‌بازی» می‌کنیم...!

بعضی‌ها تو ذهنشون روزی چند بار دادگاه خانواده میرن!

روزی چند بار ورشکست میشن!

روزی چند بار چاقو تو شکمشون میره!

رابطهٔ زیبا و عاشقانه‌شون رو تموم شده می‌بینن!

روزی چند بار خودشونو بیکار و بی‌پول می‌بینن!

بچه‌ها و عزیزانشون رو مرده و از دست رفته احساس می‌کنن!

خودشون یا اطرافیانشون تصادف می‌کنن و معلول میشن!


 خیلی وقت‌ها نقش یک آدم شکست‌خورده، بی‌مسئولیت، نالایق، طَرد شده، زشت و غیردوست‌داشتنی رو بازی می‌کنن!


 به قول "آلبرت اینشتین": «انسان در نهایت شبیه رؤیاهایش می‌شود...؛ رؤیاهای زیبا و نیک‌خواهی برای خود و دیگران بسازید؛ همین! همیشه میتوانیم افکارمان را مدیریت کنیم و همانطور که دلمان میخواهد آینده را ترسیم کنیم.

بیایید از امروز افکار و تصویر ذهنیمان را تغییر دهیم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.