مهاجر

مهاجر

دلنوشه
مهاجر

مهاجر

دلنوشه

دوستت نمیدارم


دوستت نمی دارم تنها برای آن که دوستت می دارم 

من از دوست داشتنت به دوست نداشتنت سفر می کنم 

از خواستنت به نخواستنت 
قلب من از یخبندان به آتش می پیوندد

دوستت می دارم چرا که تنها تو آنی هستی که دوستش می دارم 
چه ژرف بیزارم از تو و بیزاری ازتو 
سر تعظیم دربرابرت فرو آوردن 
و بزرگی این دوست داشتن دگرگون شونده نمی گذارد مرا 
که ببینم تورا، اما من کورکورانه دوستت می دارم


شاید تابش ماه ژانویه، 
قلب مرا به زوال کشاند با پرتو ستمگرش 
با دزدیدن کلید من برای آرامشی حقیقی

در این بخش داستان آن که می میرد منم ، تنها منم، ومن از دوست داشتن
خواهم مرد چرا که تو را دوست می دارم 
چرا که تو را دوست می دارم، دوست داشتن، در خون وآتش


پابلو نرودا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.