مهاجر

مهاجر

دلنوشه
مهاجر

مهاجر

دلنوشه

گردو و بودا





روزی بودا از کنار مردی می‌گذشت و دید که او گردویی در مشت دارد؛ بودا به او گفت: اگر تمام مردم به تو بگویند که این گردو نیست، دُر و گوهر یا مروارید است، آیا خوشحال می‌شوی؟

فرد جواب می‌دهد: نه!


سپس بودا می‌گوید اگر از آن طرف، گوهری در دست داشته باشی و تمام مردم بگویند این گردو است آیا بد‌حال می‌شوی؟ فرد دوباره پاسخ می‌دهد: نه!


 بودا می‌گوید چرا؟

می‌گوید چون می‌دانم این چیزی که در دست من است چیزی نیست که مردم می‌گویند؛


بعد بودا می‌گوید پس چرا در مورد خودت اینگونه نیستی.

اگر خودت می‌دانی که چگونه هستی اگر دیگران تصوری فوق تصور خودت داشتند نباید خوشحال شوی و اگر تصوری دون تصور تو داشتند نباید ناراحت شوی...