مهاجر

مهاجر

دلنوشه
مهاجر

مهاجر

دلنوشه

؟؟؟؟


؟؟؟؟؟؟؟

باران



گریه نمی‌کنم نه اینکه سنگم .. گریه غرورم‌و بهم می‌زنه

مرد برای هضم دلتنگی‌هاش .. گریه نمی‌کنه قدم می‌زنه


گریه نمی‌کنم نه اینکه خوبم .. نه اینکه دردی نیست نه اینکه شادم

یه اتفاق نصفه نیمه‌ام که .. یهو میون زندگی افتادم


یه ماجرای تلخ ناگزیرم .. یه کهکشونم ولی بی‌ستاره

یه قهوه که هرچی شکر بریزی .. بازم همون تلخی ناب‌و داره

اگه یکی باشه من‌و بفهمه .. براش غرورم‌و بهم می‌زنم

گریه که سهله زیر چتر شونش .. تا آخر دنیا قدم می‌زنم

حرف مفت



حقیقت مسئله این است که هر کسی با یک دهان و تارهای صوتی می تواند با دیگران حرف بزند. می تواند اینقدر حرف بزند که به کلی خسته و درمانده شود. درمورد همه چیز می تواند حرف بزند. می تواند ادعا کند که بهترین است، می تواند تهدیدتان کند یا حتی فحش و بد و بیراه نثارتان کند.

می تواند دروغ بگوید، راست بگوید، فریبتان بدهد یا قصه هایی را از خود ببافد که حقیقت نداشته است، مگر اینکه بتواند حرف هایش را با عمل ثابت کند.

زمستان

چله زمستان هم حریف آغوش گرمت نمی شود . . .

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

ای پتو